هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از رهایی از دشمن و همراهی دوست سخن میگوید و با اشاره به داستان یعقوب و بوی پیراهن یوسف، به شادی و وصال اشاره میکند. او از غم هجران میگوید و از حاسدان و دشمنان انتقاد میکند. در ادامه، به اهمیت عشق و زندگی پراحساس اشاره کرده و از مینوشی و شادی به عنوان بخشی از زندگی یاد میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عرفانی و غنایی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین اشاره به مینوشی و برخی مفاهیم انتزاعی ممکن است برای مخاطبان کمسن مناسب نباشد.
شمارهٔ ۸۱۸
امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن
دشمن چه تواند کرد چون دوست بود با من
آورد صبا بویی از مصر سوی کنعان
یعقوب صفت ما را شد دیده بدان روشن
چون غنچه دل بشکفت از بوی نسیم وصل
خار غم هجران را از دیده روان بر کن
در مانظری می کن با ما سخنی می گو
تا کور شود حاسد تا لال شود دشمن
وقت طرب و عیش است ای زاهد دعویدار
رو شیشه دعوی را بر سنگ ملامت زن
بی درد نباید بود بی عشق نباید زیست
تا عقل بود در سر تا روح بود در تن
وارست کمال از غم تا گشت میان خلق
معروف به قلاشی مشهور به می خوردن
دشمن چه تواند کرد چون دوست بود با من
آورد صبا بویی از مصر سوی کنعان
یعقوب صفت ما را شد دیده بدان روشن
چون غنچه دل بشکفت از بوی نسیم وصل
خار غم هجران را از دیده روان بر کن
در مانظری می کن با ما سخنی می گو
تا کور شود حاسد تا لال شود دشمن
وقت طرب و عیش است ای زاهد دعویدار
رو شیشه دعوی را بر سنگ ملامت زن
بی درد نباید بود بی عشق نباید زیست
تا عقل بود در سر تا روح بود در تن
وارست کمال از غم تا گشت میان خلق
معروف به قلاشی مشهور به می خوردن
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.