۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۱

برگ گل خواندمش از لطف برنجید ز من
مگر این نکته رنگین نپسندید ز من

آن پری چهره که دیوانه خویشم گرداند
چه خطا رفت که چون بخت بگردید ز من

ظاهرا برگ کسی نیست چو گل سرو مرا
ورنه چون غنچه چرا روی بپوشید ز من

تا به مهر تو چو ابروی تو پیوستم دل
چون سر زلف بر آشفتی و ببرید ز من

شب بر آن در زدم از درد چنان فریادی
که سگ کوی تو در خواب بترسید ز من

به وفایت که من امروز بقایت خجلم
از رقیب تو که بسیار جفا دید ز من

سالها منتظر پرسش او بود کمال
عمر بگذشت دریغا و نپرسید ز من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.