هوش مصنوعی: این شعر از عشق ناگفتنی و دردهای پنهان قلب سخن می‌گوید. شاعر از عشقی رنج می‌برد که بیان آن ممکن نیست و از غم‌هایی می‌نالد که در سکوت می‌سوزد. او از رنج‌های عشق، رقیبان، و ناامیدی‌هایش می‌گوید و اینکه هیچ‌کس نمی‌تواند دردهایش را به معشوق برساند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه‌ای است که با درد و رنج همراه است و درک آن نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و مفاهیم عمیق عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۸۵۱

دل من عاشق باریست که گفتن نتوان
روز و شب در پی کاریست که گفتن نتوان

این همه چهره که کردیم به خونابه نگار
از غم روی نگاریست که گفتن نتوان

دیده زاندم که زخون خاک درت شست به اشک
بر دل از دیده غباریست که گفتن نتوان

دامنه چون تو گلی کی به کف آرم که رقیب
در تو آویخته خاریست که گفتن نتوان

چشم خونریز ترا دوش به خونم که بریخت
در سر امروز خماریست که گفتن نتوان

با نوای سنگدل از من که رساند که مرا
بر دل از هجر تو باریست که گفتن نتوان

سهل مشمر که به زلف تو در افتاد کمال
که درین دام شکاریست که گفتن نتوان
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.