۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۹

آه که خاک راه شد دیده من براه تو
کرده چر کاه چهره ام فرقت عمر کاه تو

بر دل من جفای تو بس که نهاده بار غم
غیر نبرده پی بدان چون شده بارگاه نو

بنده ام و به جز درت نیست پناه من دگر
چون تو پناه بنده باد خدا پناه تو

شاه بنانی و ترا کشته عشق لشکری
نیست شهان ملک را بیشتر از سپاه نو

گرچه بلند پایه چون قد خود به سلطنت
هست از آن بلندتر ناله داد خواه نو

بار چو نیست مستمع چند کنی دلا فغان
باد هواست پیش او ناله ما و آه تو

پرتو روی او دلت سوخت کمال و همچنان
توبه نکرد از نظر دیده رو سیاه تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.