۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۸

گر سر طلبی بر درت آریم به دیده
چون اشک همه جانب کوی تو دیده

بگشای به ابروی سیه چشم که بینی
از بارب ما دود به محراب رسیده

زاهد چه عجب بی لبش ار کام تو تلخست
کامیست ز حلوای محبت نچشیده

در صحبت صاحب نظران بار ندارد
صاحب هوس بار ملامت نکشیده

دیدی رخ یوسف ز چه بر حرف زلیخا
انگشت نه دم بدم ای دست بریده

تو گوش نهادستی و ما دیده به دیدار
از دیده بسی فرق بود تا بشنیده

با دیده تو سود کمال آن کف پا را
چندانکه شدش رو به کف پای تو دیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.