۳۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۱

باز بگذشتی بر آن زلفه ای نسیم مشکبوی
در شب تاریک چون رفتی برآن راه چو موی

گفتمش بر لوح رخسار تو بی معنیست خط
گفت خط خالی ز معنی نیست بی معنی مگوی

گرچه رقت آن عارض چون آب باز از جوی چشم
چشم آن دارم که آب رفته باز آید بجوی

گو مثر شبنم عذار لاله و رخسار گل
تا به نو کمتر فروشد حسن هر ناشنه روی

ا گر بجوئی در زکات حسن مسکینتر کسی
چون دل من از همه مسکینتر است او را بجوی

من به بازی زلف او بشکستم و زلفش دلم
بشکند آری به بازی اینچنین چوگان و گوی

خون ما آن غمزه می ریزد به زلف و رخ کمال
عاشقان را ناز و شیوه می کشد نه رنگ رویه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.