۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰۸

چشم شوخ و دل سنگین بر سیمین داری
خال مشکین رخ رنگین لب شیرین داری

تو چه دانی ز من و حال من ای شمع چگل
که چو من عاشق دل سوخته چندین داری

بی نیازی و نیازت بمن بیدله نیست
پادشاهی و فراغ از من مسکین داری

گفتة رسم وفا دارم و آئین جفا
آن نداری سر یک موی ولی این داری

ای صبا نکهت آن زلف مگر نشنیدی
که هوای چمن و برگ ریاحین داری

دعوی زنده دلی از تو تکونیست کمال
گر شب فرقت جانان بر بالین داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.