۷۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۴

هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی
گوشی به حدیث من بیدل ننهادی

ای در گرانمایه که مثل تو کم افتد
یک روز به دست من مفلسه نفتادی

در دیده من جمله خیالند و تو نقشی
به خاطر من جمله فراموش و تو یادی

با آنکه بجز محنت و رنج از تو ندیدم
شادم که به رنج من محنت زده شادی

از کام دل من نرود گر برود جان
شیرینی آن بوسه که گفتی و ندادی

رفتی به سر اسب چو باد از نظر ما
تو عمر خوشی از پی آن رفته به بادی

دی راندی و می گفت کمال از پی خیلت
شاهی که ز خوبان به رخ و اسب زیادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.