۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۶

هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی
اگر این نبدی عاشق درویش چه خوردی

دل چاره درد تو به این کرد که خون شد
این چاره نبودی دل بیچاره چه کردی

میسوخت سراپای وجودم ز دل گرم
گرمی نزدم هر دم ازین غم دم سردی

حوران کفن من همه در روی بمالند
با خاک لحد گر برم از کوی تو گردی

عاشق بشه فرد یگانه ننشیند
گر نیست چو فرزین ز دو عالم شده فردی

کو بار سبک روح که بهر دل مجروح
سازیم ز خاک قدمش مرهم دردی

تا چند کمال این همه درمان طلبیدنه
رنجی بر و دردی طلاب از باطن مردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.