۳۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

نه باغ بود و نه انگور و هی نه باده پرست
که دوست داد شرابی به عاشقان الست

هنوز در سر ما هست ذوق آن مستی
حریف مجلس او تا ابد بود سرمست

ز دست و پا و سر ما اثر نبود هنوز
که جانشراب محبت کشید و رفت از دست

اگر چه از شکن زلف خوب رویان شد
دلم شکسته ولی عهد روی او نشکست

ز غیرت است که چندین هزار پرده نور
میان دیده عشاق و روی خویش ببست

گذشت عکس وی از پرده ها و پرده ما
در ید و زاهد مستور گشت باده پرست

همام را همه شب انتظار خورشید است
خنک دلی که به نور صفات حق پیوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.