۳۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶

شب دراز که مانند زلف یار من است
چو زلف یار به دست است کار کار من است

ز روزگار همین یک دم است حاصل من
که کار ساز دلم بار ساز گار من است

نخواهم آخر این شب ولی چه شاید کرد
که کارها همه بیرون ز اختیار من است

چو صبح پرده دری می کند شکایت ها
همی کنم بر آن کس که غم گسار من است

میان فصل زمستان تو چون بهار منی
میان خانه گلستان و لاله زار من است

به هیچ رنگی ز دستش نمی توانم داد
ضرورت است که نقش خوشش به کار من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.