۳۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد
زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد

نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی
نظیرش گرهمی خواهی مگر در حورعین باشد

میان ظلمت مویش به زیر پر تو رویش
گهی عقلم شود کافر گهی بر راه دین باشد

به شمع آسمان حاجت نباشد بعد ازین مارا
چنین تا بنده خورشیدی چو بر روی زمین باشد

چو بخرامد نگارینم نفیر از خلق برخیزد
نپندارم که طوبی را شمایل این چنین باشد

لب شیرین می گونش خرد را مست گرداند
از آن می کاب حیوانش غلام کمترین باشد

حدیثش دوست می دارم اگر خود هست نفرینم
که دشنام از لب شیرین به جای آفرین باشد

همام آن دم که می گوید حدیث زلف وخالش را
نفسها کز دهان او بر آید عنبرین باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.