۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

اگر نگار من از رخ نقاب بگشاید
به حسن خویش جهان سر به سر بیاراید

جمال خود به نقاب از نظر همی پوشد
به سمع او برسانید کاین نمی باید

از آفریدن شاهد غرض همین بوده ست
که از مشاهده صاحب دلی بیاساید

به آستین و به دامان شکر کشند آنجا
که پسته را به سخن یا به خنده بگشاید

لبش به خون دلم تشنه است و من خشنود
از آن که خون منش در نظر می آید

ولی گر آب حیات است خون من به مثل
دریغ باشد کار لب بدان بیالاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.