۳۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰

بوسه یی را گر به جان شاید خرید
جان بباید داد روز من یزید

یافتن معشوق را چون ممکن است
از وصال امید نتوانم برید

پای اگر عاجز شود نتوان نشست
گه به پهلو که به سر خواهم دوید

تا نفس آید نشاید دم زدن
تارگی جنبد نشاید آرمید

عاشقان کعبه را در بادیه
ای بسا زحمت که می باید کشید

ساروانه را گو سرود آغاز کن
تا در اشتر غیر تسی آید پدید

باز ای مطرب حدیثخوش بساز
خرقه برکن از تن پیر و مرید

ساقیا می ده که مشتاقان هنوز
میزنند از تشنگی هل من مزید

از شراب جان مستانت همام
جرعه یی می خواست خود بویی شنید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.