۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۵

نبود خلاص ما را ز دو چشم شوخ شنگش
که چو در کرشمه آید گذرد ز جان خدنگش

هوس شکار دارد منم از جهان و جانی
وگرم هزار باشد نبرم یکی ز چنگش

همه را خیال بودی که مگر دهن ندارد
سخنش اگر ندادی خبر از دهان تنگش

شدم آن چنان ز مستی که به دوش می برندم
نچشیده نیم جرعه ز شراب لعل رنگش

قدمی به دیدن ما نهد مگر به سالی
به مبارکی چو آید نبود دمی در نگش

پسر ما و آستانش که کم از سگی نباشم
که چو بر دری نشیند نزند کسی به سنگش

به همام التفاتی نکند زکبر باری
سر صلحچون ندارد هوسی بدی به جنگش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.