هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از درد دوری از معشوق و عشق بی‌پایان به او سخن می‌گوید. او عقل را در برابر عشق ناتوان می‌داند و بر اهمیت پیروی از قلب تأکید می‌کند. شاعر از زیبایی معشوق و تأثیر آن بر روح و جان خود می‌گوید و ابراز می‌کند که تمام وجودش را فدای او کرده است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات نیاز به تفسیر و دانش ادبی دارند که معمولاً در سنین بالاتر کسب می‌شود.

شمارهٔ ۱۱۶

این نه دردیست که بی دوست بود درمانش
عقل گوید خنک آن جان که نصیبی بود از جانانش

ای منجم نظر از ماه و ثریا بستان
عشق فریاد برآرد که مکن فرمانش

به نصیحت که مده جان به لبش
چون بخندد مه خوبان بنگر دندانش

غنچه برخنده خود خنده زند وقت سحر
گر ببیند نمک آن دو لب خندانش

هر رهی را که در و پای نهی پایانی ست
جز ره دوست که پیدا نبود پایانش

همه دانند که هر طایفه ورزد کیشی
کیش من آن که شود جان و دلم قر بانش

خاک پایش چو منی را نرسد می کوشم
که رسد چشم مرا گرد سم یکرانش

هستی خویش نهادم همه در وجه رخش
گفت کاسانه نفروشم ندهم ارزانش

شد خیال سر زلفت سبب کفر همام
روی بنمای که تا تازه شود ایمانش
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.