هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق نافرجام و دوری از معشوق شکایت می‌کند. او احساس می‌کند که فریادهایش به گوش معشوق نمی‌رسد و در نبود او، هیچ چیز در شهر برایش جذاب نیست. شاعر آرزو می‌کند که مانند خاک شود تا باد او را به سوی معشوق ببرد. او اعلام می‌کند که تا زنده است، بنده معشوق خواهد بود و از دنیا و آخرت آزاد است. شاعر از این که رازش را فاش نکرده است، خوشحال است اما در عین حال از این که تنها به امید دیدار خیالی معشوق شاد است، احساس بیچارگی می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه عمیق و احساسات پیچیده است که درک آن‌ها ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۱۳۴

نرسیده ست به گوش تو مگر فریادم
ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم

در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی
که برو فتنه شوی تا بستاند دادم

طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم
تا ازینجا به سر کوی تو آرد بادم

تا رگی در تن من زنده بود می ورزم
هوس بندگیت وز دو جهان آزادم

اشکر از مهمه چون باد فرو می خواند
ورنه من راز تورا پیش کسی نگشادم

هر کسی را بود از دوست تمنای وصال
من بیچاره به امید خیالی شادم

دوش می گفت خیال تو که بیچاره همام
خوش نیاسود دمی تا قدمی ننهادم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.