۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵

پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم
عاشقان تشنه لب را آب حیوان آمدم

مجلس این قوم را از رنگ و بویی چاره نیست
با رخ گل گون و زلف عنبر افشان آمدم

صورت جانم که هر چشمی نبیند روی من
فارغم کز دیدهٔ اغیار پنهان آمدم

عاشقانم را چو بر گوی گریبان غیرت است
امشبی بی زحمت گوی گریبان آمدم

در سخن از پسته خندان همی ریزم شکر
کمتر از نقلی که بر سر وقت باران آمدم

عاشقان را گر چه از هجران پریشان داشتم
عاقبت هم بر سر ایشان پریشان آمدم

تا دل سرگشتگان چون گوی سرگردان کنم
اینک امشب با سر زلف چو چوگان آمدم

گر چه تر کم خوی ترکی کرده ام بیرون زسر
برسر یاران خود بی کیش و قربان آمدم

سال ها در جست و جویم بود سر گشته همام
تا نپنداری که من در دستش آسان آمدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.