۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

ما به بوی زلف یار مهربان آسوده ایم
گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسوده ایم

چون به خلوت با خیالش عشق بازی می کنیم
از گلستان فارغیم از بوستان آسوده ایم

تا خیال قامتش در دیدهٔ گریان ماست
گر نروید سرو بر آب روان آسوده ایم

ما که آسایش برای جان خود می خواستیم
چون به ترک جان بگفتیم این زمان آسوده ایم

دوش ناگه بار بی اغیار بر ما برگذشت
آن تصور می کنیم و همچنان آسوده ایم

همچو شاهان برکنار ماه رویان بر حریر
ماگدایان دوش خوش بر آستان آسوده ایم

فارغیم از نغمهٔ بلبل که شب ها تا سحر
در میان کویش از بانگی سگان آسوده ایم

در میان عاشقان وصف لبش گویند و بس
کز صفت های بهشت جاودان آسوده ایم

یک نفس از ذکر او خالی نمی باشد همام
لاجرم ز انفاس آن شیرین زبان آسوده ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.