۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۸

در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی
مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی

وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار
که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی

همی روم ز پی کاروان فقر مگر
به گوش ما رسد از دور ناله جرسی

به آتشی که درین شب ز دور می بینم
کجا رسم که به موسی نمی رسد قبسی

ندید منزل سیمرغ چشم شهبازان
خیال بین که تمنا می کند مگسی

به باد رفت سر سرکشان درین سودا
هنوز در سر ما هست ازین طلب هوسی

مگر که باد نسیمی بیارد از گلزار
که هست بلبل مسکین اسیر در قفسی

به جانم از نفس صبح می رسد بویت
زعمر خویشتنم هست حاصل آن نفسی

در اشتیاق تو خواهد همام جان دادن
که عاشقانت ازین درد مرده اند بسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.