۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۸

برای دیدن رویت خوش است بینایی
ز بهر نام تو آید به کار گویایی

نشسته بر در گوش است جان ما شب و روز
بدان هوس که اشارت بدو چه فرمایی

ز حسن روی تو رضوان امید می دارد
که روز حشر مگر روضه را بیارایی

چو در بهشت روی مینگر در آب حیات
ببین مشاهده خویش تا بیاسایی

زحسن یوسف اگر دست پاره می کردند
که را بود حرکت کر تو روی بنمایی

خیال روی تو از پیش دیده خالی نیست
تو نیز بی خبری زان که همره مایی

درین حدیث من از غیرتت همی ترسم
که در گشادن رازم عتاب فرمایی

میسترت نشود ای همام در مستی
که احتراز نمایی و راز نگشایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.