۳۶۸ بار خوانده شده
بخش ۱۱۵ - نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلون کی این سخنها اگرچه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد
زن بَرو زد بانگ کِی ناموسْکیش
من فُسونِ تو نخواهم خوردْ بیش
تُرَّهات از دَعوی و دَعوت مگو
رو سُخَن از کِبْر و از نَخْوَت مگو
چند حَرفِ طُمْطُراق و کار و بار؟
کار و حالِ خود بِبین و شَرمدار
کِبْر زشت و از گدایانْ زشتتَر
روزْ سَرد و برفْ و آنگَهْ جامه تَر؟
چند دَعویّ و دَم و باد و بُروت
ای تو را خانه چو بَیْتُ اَلْعَنْکَبوت
از قَناعَت کِی تو جان اَفْروختی؟
از قَناعَتها تو نام آموختی
گفت پیغامبر قَناعَت چیست؟ گنج
گنج را تو وا نمیدانی زِ رنج؟
این قناعَت نیست جُز گنجِ رَوان
تو مَزَن لاف ای غَم و رنجِ رَوان
تو مَخوانَم جُفت، کمتر زن بَغَل
جُفتِ اِنْصافَم، نیاَم جُفتِ دَغَل
چون قَدَم با شاه و با بَگ میزَنی
چون مَلَخ را در هوا رَگ میزَنی؟
با سگان زین استخوان در چالِشی
چون نِیِ اِشْکَمْ تَهی در نالِشی
سویِ من مَنگَر به خواری سُستْ سُست
تا نگویم آنچه در رَگهایِ توست
عقلِ خود را از من اَفْزون دیدهیی
مَر مَنِ کَمْعقل را چون دیدهیی؟
هَمچو گُرگِ غافِل اَنْدر ما مَجِه
ای زِ نَنگِ عقلِ تو بیعقلْ بِهْ
چون که عقلِ تو عَقیلهیْ مَردم است
آن نه عقل است آن، که مار و گَزْدُم است
خَصْمِ ظُلْم و مَکْرِ تو اللّه باد
فَضْل و عقلِ تو زِ ما کوتاه باد
هم تو ماری، هم فُسونگَر، این عَجَب
مارگیر و ماری ای نَنگِ عَرَب
زاغ اگر زشتیِّ خود بِشْناختی
هَمچو برف از دَرد و غَم بُگْداختی
مَردِ اَفْسونگَر بِخوانَد چون عَدو
او فُسون بر مار و مار اَفْسون بَرو
گَر نبودی دامِ او اَفْسونِ مار
کِی فُسونِ مار را گشتی شکار؟
مَردِ اَفسونگَر زِ حِرص کَسب و کار
دَرنَیابَد آن زمان اَفْسونِ مار
مار گوید ای فُسونگَر هین و هین
آنِ خود دیدی، فُسونِ من بِبین
تو به نامِ حَقْ فَریبی مَر مرا
تا کُنی رُسوایِ شور و شَر مرا
نامِ حَقَّم بَست، نی آن رایِ تو
نامِ حَق را دام کردی، وایِ تو
نامِ حَق بِسْتانَد از تو دادِ من
من به نامِ حَقْ سِپُردم جان و تَن
یا به زَخمِ من رَگِ جانَت بُرَد
یا که هَمچون من به زندانَت بَرَد
زن ازین گونه خشنْ گُفتارها
خوانْد بر شویِ جوانْ طومارها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
من فُسونِ تو نخواهم خوردْ بیش
تُرَّهات از دَعوی و دَعوت مگو
رو سُخَن از کِبْر و از نَخْوَت مگو
چند حَرفِ طُمْطُراق و کار و بار؟
کار و حالِ خود بِبین و شَرمدار
کِبْر زشت و از گدایانْ زشتتَر
روزْ سَرد و برفْ و آنگَهْ جامه تَر؟
چند دَعویّ و دَم و باد و بُروت
ای تو را خانه چو بَیْتُ اَلْعَنْکَبوت
از قَناعَت کِی تو جان اَفْروختی؟
از قَناعَتها تو نام آموختی
گفت پیغامبر قَناعَت چیست؟ گنج
گنج را تو وا نمیدانی زِ رنج؟
این قناعَت نیست جُز گنجِ رَوان
تو مَزَن لاف ای غَم و رنجِ رَوان
تو مَخوانَم جُفت، کمتر زن بَغَل
جُفتِ اِنْصافَم، نیاَم جُفتِ دَغَل
چون قَدَم با شاه و با بَگ میزَنی
چون مَلَخ را در هوا رَگ میزَنی؟
با سگان زین استخوان در چالِشی
چون نِیِ اِشْکَمْ تَهی در نالِشی
سویِ من مَنگَر به خواری سُستْ سُست
تا نگویم آنچه در رَگهایِ توست
عقلِ خود را از من اَفْزون دیدهیی
مَر مَنِ کَمْعقل را چون دیدهیی؟
هَمچو گُرگِ غافِل اَنْدر ما مَجِه
ای زِ نَنگِ عقلِ تو بیعقلْ بِهْ
چون که عقلِ تو عَقیلهیْ مَردم است
آن نه عقل است آن، که مار و گَزْدُم است
خَصْمِ ظُلْم و مَکْرِ تو اللّه باد
فَضْل و عقلِ تو زِ ما کوتاه باد
هم تو ماری، هم فُسونگَر، این عَجَب
مارگیر و ماری ای نَنگِ عَرَب
زاغ اگر زشتیِّ خود بِشْناختی
هَمچو برف از دَرد و غَم بُگْداختی
مَردِ اَفْسونگَر بِخوانَد چون عَدو
او فُسون بر مار و مار اَفْسون بَرو
گَر نبودی دامِ او اَفْسونِ مار
کِی فُسونِ مار را گشتی شکار؟
مَردِ اَفسونگَر زِ حِرص کَسب و کار
دَرنَیابَد آن زمان اَفْسونِ مار
مار گوید ای فُسونگَر هین و هین
آنِ خود دیدی، فُسونِ من بِبین
تو به نامِ حَقْ فَریبی مَر مرا
تا کُنی رُسوایِ شور و شَر مرا
نامِ حَقَّم بَست، نی آن رایِ تو
نامِ حَق را دام کردی، وایِ تو
نامِ حَق بِسْتانَد از تو دادِ من
من به نامِ حَقْ سِپُردم جان و تَن
یا به زَخمِ من رَگِ جانَت بُرَد
یا که هَمچون من به زندانَت بَرَد
زن ازین گونه خشنْ گُفتارها
خوانْد بر شویِ جوانْ طومارها
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۱۴ - صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن
گوهر بعدی:بخش ۱۱۶ - نصیحت کردن مرد مر زن را کی در فقیران به خواری منگر و در کار حق به گمان کمال نگر و طعنه مزن در فقر و فقیران به خیال و گمان بینوایی خویشتن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.