هوش مصنوعی:
متن بالا یک گفتگوی شاعرانه است که در آن موسی (ع) با فردی مست و بدگمان صحبت میکند. موسی از معجزات خود مانند شکافتن دریا و فرستادن غذا از آسمان سخن میگوید و از این که فرد مورد خطاب با وجود دیدن این معجزات، همچنان در شک و تردید است، ابراز تاسف میکند. همچنین، موسی به گوسالهی سامری و سجدهی مردم به آن اشاره میکند و از جهل و ضلالت آنان انتقاد میکند. در ادامه، متن به موضوعاتی مانند تفاوت بین حق و باطل، جذب شدن افراد به جنس خود، و اهمیت پاکی دل برای تشخیص خوبی از بدی میپردازد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی، مذهبی و اخلاقی است که درک آن نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان شاعرانه و استعارههای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۴۳ - گفتن موسی علیه السلام گوسالهپرست را کی آن خیالاندیشی و حزم تو کجاست
گفت موسی با یکی مَستِ خیال
کِی بَداَنْدیش از شَقاوت وَزْ ضَلال
صد گُمانَت بود در پیغامْبَریم
با چُنین بُرهان و این خُلقِ کَریم
صد هزاران مُعجزه دیدی زِ من
صد خیالَت میفُزود و شَکّ و ظَن
از خیال و وَسوَسه تَنگ آمدی
طَعْنْ بر پیغامبریاَم میزَدی
گَرد از دریا بَرآوَرْدم عِیان
تا رَهیدیْت از شَرِ فرعونیان
زآسْمانْ چِلْ سال کاسه وْ خوان رَسید
وَزْ دُعایَم جویْ از سنگی دَوید
این و صد چندین و چندین گرم و سَرد
از تو ای سَرد آن تَوَهُّم کَم نکرد؟
بانگ زد گوسالهیی از جادُویی
سَجده کردی که خدایِ من تویی
آن تَوَهُّمهات را سَیْلاب بُرد
زیرکیِّ بارِدَت را خواب بُرد
چون نَبودی بَد گُمان در حَقِّ او؟
چون نَهادی سَر چُنان ای زشتخو؟
چون خیالَت نامَد از تَزویرِ او؟
وَزْ فَسادِ سِحْرِ اَحمَقگیرِ او؟
سامِرییی خود کِه باشد ای سگان
که خدایی بَر تَراشَد در جَهان؟
چون دَرین تَزویرِ او یکدل شُدی
وَزْ همه اِشْکالها عاطِلْ شُدی
گاو میشایَد خدایی را به لاف
در رَسولیاَم تو چون کردی خِلاف؟
پیشِ گاوی سَجْده کردی از خَری
گشت عَقلَت صَیدِ سِحْرِ سامِری
چَشمْ دُزدیدی زِ نورِ ذوالْجَلال
اینْت جَهْلِ وافِر و عینِ ضَلال
شُهْ بر آن عقل و گُزینش که تو راست
چون تو کانِ جَهْل را کُشتن سِزاست
گاوِ زَرّین بانگ کرد آخِر چه گفت
کَاحْمَقان را این همه رَغْبَت شِکُفت؟
زان عَجَبتَر دیدهایت از من بَسی
لیکْ حَق را کِی پَذیرد هر خَسی؟
باطِلان را چه رُبایَد؟ باطِلی
عاطِلان را چه خوش آید؟ عاطِلی
زان که هر جِنْسی رُبایَد جِنْسِ خَود
گاوْ سویِ شیرِ نَر کِی رو نَهَد؟
گُرگ بر یُوسف کجا عشق آوَرَد؟
جُز مگر از مَکْر، تا او را خورَد
چون زِ گُرگی وارَهَد، مَحْرَم شود
چون سگِ کَهْف از بَنی آدم شود
چون ابوبکر از مُحَمَّد بُرد بو
گفت هذا لَیْسَ وَجْهٌ کاذِبٌ
چون نَبُد بوجَهْل از اَصْحابِ دَرد
دید صَد شَقِّ قَمَر، باور نکرد
دَردمَندی کِشْ زِ بامْ اُفتاد طَشْت
زو نَهان کردیم، حَقْ پنهان نگشت
وان کِه او جاهِل بُد از دَردش بَعید
چند بِنْمودند و او آن را ندید
آیِنهیْ دلْ صاف باید تا دَرو
واشِناسی صورتِ زشتْ از نِکو
کِی بَداَنْدیش از شَقاوت وَزْ ضَلال
صد گُمانَت بود در پیغامْبَریم
با چُنین بُرهان و این خُلقِ کَریم
صد هزاران مُعجزه دیدی زِ من
صد خیالَت میفُزود و شَکّ و ظَن
از خیال و وَسوَسه تَنگ آمدی
طَعْنْ بر پیغامبریاَم میزَدی
گَرد از دریا بَرآوَرْدم عِیان
تا رَهیدیْت از شَرِ فرعونیان
زآسْمانْ چِلْ سال کاسه وْ خوان رَسید
وَزْ دُعایَم جویْ از سنگی دَوید
این و صد چندین و چندین گرم و سَرد
از تو ای سَرد آن تَوَهُّم کَم نکرد؟
بانگ زد گوسالهیی از جادُویی
سَجده کردی که خدایِ من تویی
آن تَوَهُّمهات را سَیْلاب بُرد
زیرکیِّ بارِدَت را خواب بُرد
چون نَبودی بَد گُمان در حَقِّ او؟
چون نَهادی سَر چُنان ای زشتخو؟
چون خیالَت نامَد از تَزویرِ او؟
وَزْ فَسادِ سِحْرِ اَحمَقگیرِ او؟
سامِرییی خود کِه باشد ای سگان
که خدایی بَر تَراشَد در جَهان؟
چون دَرین تَزویرِ او یکدل شُدی
وَزْ همه اِشْکالها عاطِلْ شُدی
گاو میشایَد خدایی را به لاف
در رَسولیاَم تو چون کردی خِلاف؟
پیشِ گاوی سَجْده کردی از خَری
گشت عَقلَت صَیدِ سِحْرِ سامِری
چَشمْ دُزدیدی زِ نورِ ذوالْجَلال
اینْت جَهْلِ وافِر و عینِ ضَلال
شُهْ بر آن عقل و گُزینش که تو راست
چون تو کانِ جَهْل را کُشتن سِزاست
گاوِ زَرّین بانگ کرد آخِر چه گفت
کَاحْمَقان را این همه رَغْبَت شِکُفت؟
زان عَجَبتَر دیدهایت از من بَسی
لیکْ حَق را کِی پَذیرد هر خَسی؟
باطِلان را چه رُبایَد؟ باطِلی
عاطِلان را چه خوش آید؟ عاطِلی
زان که هر جِنْسی رُبایَد جِنْسِ خَود
گاوْ سویِ شیرِ نَر کِی رو نَهَد؟
گُرگ بر یُوسف کجا عشق آوَرَد؟
جُز مگر از مَکْر، تا او را خورَد
چون زِ گُرگی وارَهَد، مَحْرَم شود
چون سگِ کَهْف از بَنی آدم شود
چون ابوبکر از مُحَمَّد بُرد بو
گفت هذا لَیْسَ وَجْهٌ کاذِبٌ
چون نَبُد بوجَهْل از اَصْحابِ دَرد
دید صَد شَقِّ قَمَر، باور نکرد
دَردمَندی کِشْ زِ بامْ اُفتاد طَشْت
زو نَهان کردیم، حَقْ پنهان نگشت
وان کِه او جاهِل بُد از دَردش بَعید
چند بِنْمودند و او آن را ندید
آیِنهیْ دلْ صاف باید تا دَرو
واشِناسی صورتِ زشتْ از نِکو
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۲ - تتمهٔ حکایت خرس و آن ابله کی بر وفای او اعتماد کرده بود
گوهر بعدی:بخش ۴۴ - ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغهٔ پند مغرور خرس را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.