هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر به موضوعاتی مانند نصیحت، پند، ارزش انسانها بر اساس درک و فهم آنها از حقایق، و تفاوت بین ظاهر و باطن میپردازد. شاعر از شخصی به نام احمد میخواهد که به جای توجه به ظواهر و افراد نادان، به ارزش واقعی انسانها توجه کند و از نصیحت و پند بهره ببرد. همچنین، شاعر به تفاوت بین افراد روشندل و کسانی که در تاریکی جهل به سر میبرند اشاره میکند و تأکید میکند که ارزش یک فرد روشندل بسیار بیشتر از افراد ظاهربین و نادان است.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
بخش ۴۴ - ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغهٔ پند مغرور خرس را
آن مُسلمانْ تَرکِ اَبلَهْ کرد و تَفْت
زیرِ لبْ لاحَولْ گویان باز رفت
گفت چون از جِدّ و پَندَم وَزْ جِدال
در دلِ او پیش میزایَد خیال
پس رَهِ پَند و نَصیحت بَسته شُد
اَمرِ اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شُد
چون دَوایَت میفَزایَد دَرد، پَس
قِصّه با طالِب بِگو، بَرخوان عَبَس
چون که اَعْمی طالِبِ حَق آمدهست
بَهرِ فَقر او را نَشایَد سینه خَست
تو حَریصی بر رَشادِ مِهْتَران
تا بیاموزَند عام از سَروَران
اَحمَدا دیدی که قومی از مُلوک
مُسْتَمِع گشتند، گشتی خوش که بوک
این رئیسانْ یارِ دین گردند خَوش
بر عَرَب اینها سَرَند و بر حَبَش
بُگْذَرَد این صیت از بَصْره وْ تَبوک
زان که اَلنّاسُ عَلی دینِ الْمُلوک
زین سَبَب تو از ضَریرِ مُهْتَدی
رو بِگَردانیدی و تَنگ آمدی
کَندَرین فُرصَت کَم اُفتَد این مُناخ
تو زِ یارانیّ و وَقتِ تو فَراخ
مُزدَحِم میگردیاَم در وَقتِ تَنگ
این نَصیحت میکنم نَزْ خشم و جنگ
اَحمَدا نَزدِ خدا این یک ضَریر
بهتر از صد قیصر است و صد وَزیر
یادِ اَلنّاسُ مَعادِنْ هین بیار
مَعْدنی باشد فُزون از صد هزار
مَعدنِ لَعْل و عَقیقِ مُکْتَنِس
بهتر است از صد هزاران کانِ مِسْ
اَحمَدا اینجا ندارد مالْ سود
سینه باید پُر زِ عشق و دَرد و دود
اَعمییی روشنْدل آمد، دَر مَبَند
پَندْ او را دِهْ، که حَقِّ اوست پَند
گَر دو سه اَبْلَه تو را مُنْکِر شُدند
تَلْخْ کِی گَردی چو هستی کانِ قَند؟
گر دو سه اَبْلَه تو را تُهْمَت نَهَد
حَق برایِ تو گواهی میدَهَد
گفت از اِقْرارِ عالَم فارِغَم
آن کِه حَق باشد گواه، او را چه غَم؟
گَر خُفاشی را زِ خورشیدی خوریست
آن دلیل آمد که آن خورشید نیست
نَفْرَتِ خُفّاشَکان باشد دلیل
که مَنَم خورشیدِ تابانِ جَلیل
گَر گُلابی را جُعَل راغِب شود
آن دلیلِ ناگُلابی میکُند
گَر شود قَلْبی خریدارِ مِحَک
در مِحَکّیاَش دَرآیَد نَقْص و شک
دُزدْ شب خواهد نه روز، این را بِدان
شبْ نِیَم، روزم که تابَم در جهان
فارِقَم، فاروقَم و غَلْبیروار
تا کِه از مَن کَهْ نمییابَد گُذار
آرْد را پیدا کُنم من از سَبوس
تا نِمایَم کین نُقوش است آن نُفوس
من چو میزانِ خُدایَم در جهان
وانِمایَم هر سَبُک را از گِران
گاو را داند خدا گوسالهیی
خَر خریداریّ و دَرخور کالهیی
من نه گاوم تا که گوسالهم خَرَد
من نه خارم کُاشْتُری از من چَرَد
او گُمان دارد که با من جَورْ کرد
بلکه از آیینهٔ من روفْت گَرد
زیرِ لبْ لاحَولْ گویان باز رفت
گفت چون از جِدّ و پَندَم وَزْ جِدال
در دلِ او پیش میزایَد خیال
پس رَهِ پَند و نَصیحت بَسته شُد
اَمرِ اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شُد
چون دَوایَت میفَزایَد دَرد، پَس
قِصّه با طالِب بِگو، بَرخوان عَبَس
چون که اَعْمی طالِبِ حَق آمدهست
بَهرِ فَقر او را نَشایَد سینه خَست
تو حَریصی بر رَشادِ مِهْتَران
تا بیاموزَند عام از سَروَران
اَحمَدا دیدی که قومی از مُلوک
مُسْتَمِع گشتند، گشتی خوش که بوک
این رئیسانْ یارِ دین گردند خَوش
بر عَرَب اینها سَرَند و بر حَبَش
بُگْذَرَد این صیت از بَصْره وْ تَبوک
زان که اَلنّاسُ عَلی دینِ الْمُلوک
زین سَبَب تو از ضَریرِ مُهْتَدی
رو بِگَردانیدی و تَنگ آمدی
کَندَرین فُرصَت کَم اُفتَد این مُناخ
تو زِ یارانیّ و وَقتِ تو فَراخ
مُزدَحِم میگردیاَم در وَقتِ تَنگ
این نَصیحت میکنم نَزْ خشم و جنگ
اَحمَدا نَزدِ خدا این یک ضَریر
بهتر از صد قیصر است و صد وَزیر
یادِ اَلنّاسُ مَعادِنْ هین بیار
مَعْدنی باشد فُزون از صد هزار
مَعدنِ لَعْل و عَقیقِ مُکْتَنِس
بهتر است از صد هزاران کانِ مِسْ
اَحمَدا اینجا ندارد مالْ سود
سینه باید پُر زِ عشق و دَرد و دود
اَعمییی روشنْدل آمد، دَر مَبَند
پَندْ او را دِهْ، که حَقِّ اوست پَند
گَر دو سه اَبْلَه تو را مُنْکِر شُدند
تَلْخْ کِی گَردی چو هستی کانِ قَند؟
گر دو سه اَبْلَه تو را تُهْمَت نَهَد
حَق برایِ تو گواهی میدَهَد
گفت از اِقْرارِ عالَم فارِغَم
آن کِه حَق باشد گواه، او را چه غَم؟
گَر خُفاشی را زِ خورشیدی خوریست
آن دلیل آمد که آن خورشید نیست
نَفْرَتِ خُفّاشَکان باشد دلیل
که مَنَم خورشیدِ تابانِ جَلیل
گَر گُلابی را جُعَل راغِب شود
آن دلیلِ ناگُلابی میکُند
گَر شود قَلْبی خریدارِ مِحَک
در مِحَکّیاَش دَرآیَد نَقْص و شک
دُزدْ شب خواهد نه روز، این را بِدان
شبْ نِیَم، روزم که تابَم در جهان
فارِقَم، فاروقَم و غَلْبیروار
تا کِه از مَن کَهْ نمییابَد گُذار
آرْد را پیدا کُنم من از سَبوس
تا نِمایَم کین نُقوش است آن نُفوس
من چو میزانِ خُدایَم در جهان
وانِمایَم هر سَبُک را از گِران
گاو را داند خدا گوسالهیی
خَر خریداریّ و دَرخور کالهیی
من نه گاوم تا که گوسالهم خَرَد
من نه خارم کُاشْتُری از من چَرَد
او گُمان دارد که با من جَورْ کرد
بلکه از آیینهٔ من روفْت گَرد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۳ - گفتن موسی علیه السلام گوسالهپرست را کی آن خیالاندیشی و حزم تو کجاست
گوهر بعدی:بخش ۴۵ - تملق کردن دیوانه جالینوس را و ترسیدن جالینوس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.