۳۲۹ بار خوانده شده
گفت امیر او را که اینها راست است
لیکْ بَخشِ تو ازینها کاست است
صد هزاران را چو من تو رَهْ زَدی
حُفره کردی، در خَزینه آمدی
آتشی، از تو نَسوزم چاره نیست
کیست کَزْ دستِ تو جامَهش پاره نیست؟
طَبْعَت ای آتش چو سوزانیدنیست
تا نَسوزانی تو چیزی، چاره نیست
لَعْنَت این باشد که سوزانَت کُند
اوسْتادِ جُمله دُزدانَت کُند
با خدا گفتی شَنیدی، رو به رو
من چه باشم پیشِ مَکْرَت ای عَدو؟
مَعْرِفَتهایِ تو چون بانگِ صَفیر
بانگِ مُرغان است، لیکِن مُرغگیر
صد هزاران مُرغ را آن رَهْ زدهست
مُرغْ غِرّه کآشْنایی آمدهست
در هوا چون بِشْنَود بانگِ صَفیر
از هوا آید شود، اینجا اسیر
قومِ نوح از مَکْرِ تو در نوحهاَند
دلْ کباب و سینه شَرحه شَرحهاَند
عاد را تو باد دادی در جهان
دَرفَکَندی در عَذاب و اَنْدُهان
از تو بود آن سنگسارِ قومِ لوط
در سیاه آبه زِ تو خوردَند غوط
مَغزِ نِمْرود از تو آمد ریخته
ای هزاران فِتْنهها اَنْگیخته
عقلِ فرعونِ ذَکیِّ فیلسوف
کور گشت از تو، نَیابید او وقوف
بولَهَب هم از تو نااَهْلی شُده
بوالْحَکَم هم از تو بوجَهْلی شُده
ای بَرین شطرنج بَهرِ یاد را
مات کرده صد هزار اُستاد را
ای زِ فَرزینبَندهایِ مُشکِلَت
سوخته دلها، سِیَه گشته دِلَت
بَحْرِ مَکْری تو، خَلایِق قطرهیی
تو چو کوهی، وین سُلَیمان ذَرّهیی
کِی رَهَد از مَکْرِ تو ای مُخْتَصِم؟
غَرقِ طوفانیم اِلّٰا مَنْ عَصِم
بَسْ سِتارهیْ سَعْد از تو مُحْتَرِق
بَسْ سپاه و جمع از تو مُفْتَرِق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
لیکْ بَخشِ تو ازینها کاست است
صد هزاران را چو من تو رَهْ زَدی
حُفره کردی، در خَزینه آمدی
آتشی، از تو نَسوزم چاره نیست
کیست کَزْ دستِ تو جامَهش پاره نیست؟
طَبْعَت ای آتش چو سوزانیدنیست
تا نَسوزانی تو چیزی، چاره نیست
لَعْنَت این باشد که سوزانَت کُند
اوسْتادِ جُمله دُزدانَت کُند
با خدا گفتی شَنیدی، رو به رو
من چه باشم پیشِ مَکْرَت ای عَدو؟
مَعْرِفَتهایِ تو چون بانگِ صَفیر
بانگِ مُرغان است، لیکِن مُرغگیر
صد هزاران مُرغ را آن رَهْ زدهست
مُرغْ غِرّه کآشْنایی آمدهست
در هوا چون بِشْنَود بانگِ صَفیر
از هوا آید شود، اینجا اسیر
قومِ نوح از مَکْرِ تو در نوحهاَند
دلْ کباب و سینه شَرحه شَرحهاَند
عاد را تو باد دادی در جهان
دَرفَکَندی در عَذاب و اَنْدُهان
از تو بود آن سنگسارِ قومِ لوط
در سیاه آبه زِ تو خوردَند غوط
مَغزِ نِمْرود از تو آمد ریخته
ای هزاران فِتْنهها اَنْگیخته
عقلِ فرعونِ ذَکیِّ فیلسوف
کور گشت از تو، نَیابید او وقوف
بولَهَب هم از تو نااَهْلی شُده
بوالْحَکَم هم از تو بوجَهْلی شُده
ای بَرین شطرنج بَهرِ یاد را
مات کرده صد هزار اُستاد را
ای زِ فَرزینبَندهایِ مُشکِلَت
سوخته دلها، سِیَه گشته دِلَت
بَحْرِ مَکْری تو، خَلایِق قطرهیی
تو چو کوهی، وین سُلَیمان ذَرّهیی
کِی رَهَد از مَکْرِ تو ای مُخْتَصِم؟
غَرقِ طوفانیم اِلّٰا مَنْ عَصِم
بَسْ سِتارهیْ سَعْد از تو مُحْتَرِق
بَسْ سپاه و جمع از تو مُفْتَرِق
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۶۴ - باز جواب گفتن ابلیس معاویه را
گوهر بعدی:بخش ۶۶ - باز جواب گفتن ابلیس معاویه را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.