۴۲۶ بار خوانده شده
گفت اِبْلیسَش گُشای این عَقْد را
من مِحَکّمَ قَلْب را و نَقْد را
اِمْتِحانِ شیر و کَلْبَم کرد حَق
اِمْتِحانِ نَقْد و قَلْبَم کرد حَق
قَلْب را من کِی سِیَهرو کردهام؟
صَیْرفیاَم، قیمتِ او کردهام
نیکُوان را رَهْنِمایی میکُنم
شاخهایِ خُشک را بَرمیکَنم
این عَلَفها مینَهَم، از بَهرِ چیست؟
تا پَدید آید که حیوانْ جِنْسِ کیست
گُرگ از آهو چو زایَد کودکی
هست در گُرگیش و آهویی شَکی
تو گیاه و استخوان پیشَش بِریز
تا کدامین سو کُند او گامْ تیز
گَر به سویِ استخوان آید، سگ است
وَرْ گیا خواهد، یَقین آهو رَگ است
قَهْر و لُطْفی جُفت شُد با هَمدِگَر
زاد از این هر دو جهانی خیر و شَر
تو گیاه و استخوان را عَرضه کُن
قوتِ نَفْس و قوتِ جان را عَرضه کُن
گَر غذایِ نَفْس جویَد، اَبْتَر است
وَرْ غذایِ روح خواهد، سَروَر است
گَر کُند او خِدمَتِ تَن، هست خَر
وَرْ رَوَد در بَحرِ جان، یابَد گُهَر
گَرچه این دو مختلف خیر و شَرَند
لیکْ این هر دو به یک کار اَنْدَرَند
اَنْبیا طاعات عَرضه میکُنند
دُشمنانْ شَهْوات عَرضه میکُنند
نیک را چون بَد کُنم؟ یَزدان نِیَم
داعیاَم من، خالِقِ ایشان نِیَم
خوب را من زشت سازم؟ رَبْ نهاَم
زشت را و خوب را آیینهام
سوخت هِنْدو آیِنه از دَرد را
کین سِیَهرو مینِمایَد مَرد را
گفت آیینه گناه از من نبود
جُرمْ او را نِهْ که رویِ من زُدود
او مرا غَمّاز کرد و راستگو
تا بِگویَم زشت کو و خوب کو
من گواهم، بر گوا زندان کجاست؟
اهلِ زندانْ نیستم، ایزد گُواست
هر کجا بینم نِهالِ میوهدار
تَربیتها میکُنم من دایهوار
هر کجا بینم درختِ تَلْخ و خُشک
میبُرَم من، تا دَهَد از پُشکْ مُشک
خُشک گوید باغبان را کِی فَتیٰ
مَر مرا چه میبُری سَر بیخَطا؟
باغْبان گوید خَمُش ای زشتخو
بس نباشد خُشکیِ تو، جُرمِ تو؟
خُشک گوید راستَم، منْ کَژْ نِیَم
تو چرا بیجُرم میبُرّی پیاَم؟
باغْبان گوید اگر مسعودییی
کاشْکی کَژْ بودییی، تَر بودییی
جاذبِ آبِ حَیاتی گشتهیی
اَنْدَر آبِ زندگی آغشتهیی
تُخمِ تو بَد بوده است و اصلِ تو
با درختِ خوش نبوده وَصلِ تو
شاخِ تَلْخ اَرْ با خوشی وَصْلَت کُند
آن خوشی اَنْدَر نِهادَش بَر زَنَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
من مِحَکّمَ قَلْب را و نَقْد را
اِمْتِحانِ شیر و کَلْبَم کرد حَق
اِمْتِحانِ نَقْد و قَلْبَم کرد حَق
قَلْب را من کِی سِیَهرو کردهام؟
صَیْرفیاَم، قیمتِ او کردهام
نیکُوان را رَهْنِمایی میکُنم
شاخهایِ خُشک را بَرمیکَنم
این عَلَفها مینَهَم، از بَهرِ چیست؟
تا پَدید آید که حیوانْ جِنْسِ کیست
گُرگ از آهو چو زایَد کودکی
هست در گُرگیش و آهویی شَکی
تو گیاه و استخوان پیشَش بِریز
تا کدامین سو کُند او گامْ تیز
گَر به سویِ استخوان آید، سگ است
وَرْ گیا خواهد، یَقین آهو رَگ است
قَهْر و لُطْفی جُفت شُد با هَمدِگَر
زاد از این هر دو جهانی خیر و شَر
تو گیاه و استخوان را عَرضه کُن
قوتِ نَفْس و قوتِ جان را عَرضه کُن
گَر غذایِ نَفْس جویَد، اَبْتَر است
وَرْ غذایِ روح خواهد، سَروَر است
گَر کُند او خِدمَتِ تَن، هست خَر
وَرْ رَوَد در بَحرِ جان، یابَد گُهَر
گَرچه این دو مختلف خیر و شَرَند
لیکْ این هر دو به یک کار اَنْدَرَند
اَنْبیا طاعات عَرضه میکُنند
دُشمنانْ شَهْوات عَرضه میکُنند
نیک را چون بَد کُنم؟ یَزدان نِیَم
داعیاَم من، خالِقِ ایشان نِیَم
خوب را من زشت سازم؟ رَبْ نهاَم
زشت را و خوب را آیینهام
سوخت هِنْدو آیِنه از دَرد را
کین سِیَهرو مینِمایَد مَرد را
گفت آیینه گناه از من نبود
جُرمْ او را نِهْ که رویِ من زُدود
او مرا غَمّاز کرد و راستگو
تا بِگویَم زشت کو و خوب کو
من گواهم، بر گوا زندان کجاست؟
اهلِ زندانْ نیستم، ایزد گُواست
هر کجا بینم نِهالِ میوهدار
تَربیتها میکُنم من دایهوار
هر کجا بینم درختِ تَلْخ و خُشک
میبُرَم من، تا دَهَد از پُشکْ مُشک
خُشک گوید باغبان را کِی فَتیٰ
مَر مرا چه میبُری سَر بیخَطا؟
باغْبان گوید خَمُش ای زشتخو
بس نباشد خُشکیِ تو، جُرمِ تو؟
خُشک گوید راستَم، منْ کَژْ نِیَم
تو چرا بیجُرم میبُرّی پیاَم؟
باغْبان گوید اگر مسعودییی
کاشْکی کَژْ بودییی، تَر بودییی
جاذبِ آبِ حَیاتی گشتهیی
اَنْدَر آبِ زندگی آغشتهیی
تُخمِ تو بَد بوده است و اصلِ تو
با درختِ خوش نبوده وَصلِ تو
شاخِ تَلْخ اَرْ با خوشی وَصْلَت کُند
آن خوشی اَنْدَر نِهادَش بَر زَنَد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۶۵ - باز تقریر کردن معاویه با ابلیس مکر او را
گوهر بعدی:بخش ۶۷ - عنف کردن معاویه با ابلیس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.