۲۷۰ بار خوانده شده

بخش ۷۷ - قصهٔ منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان

یک مِثالِ دیگر اَنْدَر کَژْرَوی
شاید اَرْ از نَقْلِ قرآن بِشْنَوی

این چُنین کَژْ بازی‌یی در جُفت و طاق
با نَبی می‌باختند اَهْلِ نِفاق

کَزْ برایِ عِزِّ دینِ اَحمَدی
مَسجدی سازیم و بود آن مُرتَدی

این چُنین کَژْ بازی‌یی می‌باختند
مَسجدی جُز مَسجدِ او ساختند

فَرش و سَقْف و قُبّه‌اَش آراسته
لیکْ تَفریقِ جَماعَت خواسته

نَزدِ پیغامبر به لابِه آمدند
هَمچو اُشتُر پیشِ او زانو زدند

کِی رَسولِ حَقْ برایِ مُحْسنی
سویِ آن مَسجد قَدَم رَنْجه کُنی

تا مُبارک گردد از اَقْدامِ تو
تا قیامَت تازه بادا نامِ تو

مَسجدِ روزِ گِل است و روزِ ابر
مَسجدِ روزِ ضَرورت، وَقتِ فَقر

تا غَریبی یابد آن‌جا خیر و جا
تا فراوان گردد این خِدمَت‌سَرا

تا شِعارِ دین شود بسیار و پُر
زان که با یاران شود خوش کارِ مُر

ساعتی آن جایگَهْ تَشریف دِهْ
تَزکیه‌مان کُن، زِ ما تَعریف دِهْ

مسجد و اَصْحابِ مسجد را نَواز
تو مَهی، ما شب، دَمی با ما بِساز

تا شود شب از جَمالَت هَمچو روز
ای جَمالَت آفتابِ شبْ‌فُروز

ای دَریغا کان سُخَن از دلْ بُدی
تا مُرادِ آن نَفَر حاصِل شُدی

لُطْف کآیَد بی‌دل و جانْ در زبان
هَمچو سَبزه‌یْ تون بُوَد ای دوستان

هم زِ دورَش بِنْگَر و اَنْدَر گُذَر
خوردن و بو را نَشایَد ای پسر

سویِ لُطْفِ بی‌وَفایانْ خود مَرو
کان پُلِ ویران بُوَد، نیکو شِنو

گَر قَدَم را جاهلی بر وِیْ زَنَد
بِشْکَند پُل، و آن قَدَم را بِشْکَند

هر کجا لشکر شِکَسته می‌شود
از دو سه سُستِ مُخَنَّث می‌بُوَد

در صَف آید با سِلاحْ او مَردوار
دل بَرو بِنْهَند کاینَک یارِ غار

رو بِگَردانَد چو بیند زَخم را
رفتنِ او بِشْکَند پُشتِ تو را

این دراز است و فراوان می‌شود
وانچه مَقْصود است، پنهان می‌شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۶ - فوت شدن دزد بواز دادن آن شخص صاحب‌خانه را کی نزدیک آمده بود کی دزد را دریابد و بگیرد
گوهر بعدی:بخش ۷۸ - فریفتن منافقان پیغامبر را علیه السلام تا به مسجد ضرارش برند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.