هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی و مذهبی است که در آن شاعر به ستایش و نیایش معبود خود (که احتمالاً خدا یا یک شخصیت مقدس است) میپردازد. او از امید، عشق، بندگی، و نیاز به لطف و رحمت معبود سخن میگوید و از جایگاه والای او در نزد خود و جهان یاد میکند. شاعر همچنین از ضعف خود در بیان محامد معبود و امید به اجابت دعاهایش میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و مذهبی است که درک آن ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار باشد. همچنین، استفاده از زبان شعر کلاسیک و اصطلاحات خاص عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات دارد.
شمارهٔ ۱۲ - تجدید مطلع
گردی ز آستان تو یا مبدء النعم
چشم امیدوار مرا منتهی الرّجا
سر کی فرود آیدم، الا به طوق تو؟
لالای کمترین توام، خالص الولا
بر جبهه داغ بندگیم بر تو روشن است
ای آفتاب پیش ضمیرت کم از سها
پروای آفتاب قیامت نمی کنم
در سایهٔ لوای تو، یا صاحب اللّوا
شرح محامدت که از آن قاصر است عقل
کلک زبان بریدهٔ من چون کند ادا؟
شاها تویی که از کرمت خاطر حزین
دارد ز خوشدلی به رخ صبح خنده ها
هر صبحدم به صیقل مهر تو آسمان
آیینهٔ ضمیر مرا می دهد جلا
اکنون همای صبح سعادت گشود پر
دل می پرد به بال دعاهای بی ربا
کامی که هست، از تو طلب می کند دلم
چون ذات توست واسطهٔ رحمت خدا
باشد دوام وصل تمنای خاطرم
اذ لیس عند ربک صبح و لامسا
دیگر امید آن که دهی سرفرازی ام
گردد سرم ز سجده به خاک تو، عرش سا
خواهم طلب کنی من آواره را ز لطف
ای من سگ درت به کجا آرم التجا؟
مپسند بیش ازین تو که غمخوار عالمی
کز بار غم شود الف قامتم دو تا
این بود مطلبم، به جناب تو عرض شد
گردد اگر قبول، دگر نیست مدعا
با یار مهربان ز دل دردکش حزین
آهی بس است، طول سخن می دهی چرا؟
افتاده در صوامع افلاک غلغله
از بس رسا بود نی کلک تو را نوا
ختم سخن نما به دعایی ز روی صدق
اکنون که هست صبح اجابت جبین گشا
تا هست مست شور تو سرهای سرخوشان
تا هست گرم عشق تو دلهای آشنا
از جوش ذکر و غلغل زوّارِ روضه ات
پیوسته باد گنبد افلاک پرصدا
بیگانه نیست در نظر ره روان عشق
گر نام این قصیده نهم، منهج الولا
چشم امیدوار مرا منتهی الرّجا
سر کی فرود آیدم، الا به طوق تو؟
لالای کمترین توام، خالص الولا
بر جبهه داغ بندگیم بر تو روشن است
ای آفتاب پیش ضمیرت کم از سها
پروای آفتاب قیامت نمی کنم
در سایهٔ لوای تو، یا صاحب اللّوا
شرح محامدت که از آن قاصر است عقل
کلک زبان بریدهٔ من چون کند ادا؟
شاها تویی که از کرمت خاطر حزین
دارد ز خوشدلی به رخ صبح خنده ها
هر صبحدم به صیقل مهر تو آسمان
آیینهٔ ضمیر مرا می دهد جلا
اکنون همای صبح سعادت گشود پر
دل می پرد به بال دعاهای بی ربا
کامی که هست، از تو طلب می کند دلم
چون ذات توست واسطهٔ رحمت خدا
باشد دوام وصل تمنای خاطرم
اذ لیس عند ربک صبح و لامسا
دیگر امید آن که دهی سرفرازی ام
گردد سرم ز سجده به خاک تو، عرش سا
خواهم طلب کنی من آواره را ز لطف
ای من سگ درت به کجا آرم التجا؟
مپسند بیش ازین تو که غمخوار عالمی
کز بار غم شود الف قامتم دو تا
این بود مطلبم، به جناب تو عرض شد
گردد اگر قبول، دگر نیست مدعا
با یار مهربان ز دل دردکش حزین
آهی بس است، طول سخن می دهی چرا؟
افتاده در صوامع افلاک غلغله
از بس رسا بود نی کلک تو را نوا
ختم سخن نما به دعایی ز روی صدق
اکنون که هست صبح اجابت جبین گشا
تا هست مست شور تو سرهای سرخوشان
تا هست گرم عشق تو دلهای آشنا
از جوش ذکر و غلغل زوّارِ روضه ات
پیوسته باد گنبد افلاک پرصدا
بیگانه نیست در نظر ره روان عشق
گر نام این قصیده نهم، منهج الولا
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱ - تجدید مطلع
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳ - و نیز در مدح آن بزرگوار (ع)
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.