۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹

بیابان مرگ حسرت کرده ای مشت غبارم را
به باد دامنی روشن نما، شمع مزارم را

نمی آید به لب افسانهٔ بخت سیاه من
نگاه سرمه سایی، تیره دارد روزگارم را

نگاهی کن که فارغ گردم از درد سر هستی
بیا ساقی به یک پیمانه می بشکن خمارم را

درین بستان سرا از سرد مهری، چون گل رعنا
خزان رنگ زردی در میان دارد بهارم را

حزین از اضطراب دل به کوی یار می ترسم
تپیدنها به باد آخر دهد، مشت غبارم را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.