۱۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲

زهی از خار خارت شعله در جان، گلستانها را
ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبانها را

بهار عارضت هر گوشه، صد بی خانمان دارد
زدند آتش ز شوقت، عندلیبان آشیانها را

نه در کنعان نه در بازار مصرت می توان دیدن
بیابان گرد حیرت کرده شوقت، کاروانها را

ندارد مطربی حاجت، سماع ما سبکباران
به شور آرد نسیم آشنایی، نیستان ها را

اگر داری دل سختی، محبت نرم می سازد
نهنگ عشق دردم می‌گدازد استخوان ها را

به کویت جذبهٔ شوق مرا، رهبر نمی باید
برافکن پرده از عارض، یقین گردان گمان ها را

نهنگ عشق، دردم می گدازد استخوانها را
شتابم در فلاخن می نهد، سنگ نشانها را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.