هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از حزین لاهیجی، با زبانی نمادین و عاشقانه، به موضوعاتی مانند عشق الهی، رهایی از ظلمت نفس، و وصال به معشوق حقیقی میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویری مانند ساقی، قدح، ظلمتکده، و خورشید، حالات روحانی و اشتیاقش به وصل را بیان میکند. همچنین، مفاهیمی مانند فنا در عشق، کشف حقیقت، و گذر از ظواهر دنیوی در آن دیده میشود.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و نمادین است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی نیاز دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و استعارههای بهکاررفته ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۷۴
ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را
مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن
تا چند به روز آرم تاریکی شبها را
از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی
یک ره به دم احیاکن اعجاز مسیحا را
خورشید نهان گردد، در دود کباب دل
از رخ چو برافشانی، آن زلف سمن سا را
پنهان ز نظر گیری، از شیخ و برهمن دل
در پرده چو بنمایی، آن حسن دلارا را
گفتی غم ما خواهی، دل بند و ز جان بگسل
اینک دل و جان بستان، بیعانهٔ سودا را
در ساغر هشیاران، این نشئه نمی گنجد
حیرت زدگان دانند، آن عارض زیبا را
چون سایه به خاک افتد، تب لرزه بر اندامش
گر سرو چمن بیند، آن قامت رعنا را
جایی که به رقص آید، طور از ارنی گفتن
مستان لقا دانند، بیهوشی موسا را
از خود چو نظر بندی، دلدار نماید رو
بیدار دلان دانند، فیض شب اسرا را
ای قاضی اگر خواهی، گردد ز تو حق راضی
روآتش می در زن، این دفتر فتوا را
تا خود نکند فانی، صوفی نشود صافی
اثبات به خود کردم، از نفی خود الّا را
شد عین همه عالم، آن دلبر پنهانی
فرقی نتوان کردن،از اسم مسمّا را
خواهم که نفرسایی، جان از غم هجرانم
اغفرلی و ارحمنی نادیتُکَ غفّا را
با مغبچگان بستی، پیوند حزین آخر
تا در سر می کردی، سجّادهٔ تقوا را
مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن
تا چند به روز آرم تاریکی شبها را
از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی
یک ره به دم احیاکن اعجاز مسیحا را
خورشید نهان گردد، در دود کباب دل
از رخ چو برافشانی، آن زلف سمن سا را
پنهان ز نظر گیری، از شیخ و برهمن دل
در پرده چو بنمایی، آن حسن دلارا را
گفتی غم ما خواهی، دل بند و ز جان بگسل
اینک دل و جان بستان، بیعانهٔ سودا را
در ساغر هشیاران، این نشئه نمی گنجد
حیرت زدگان دانند، آن عارض زیبا را
چون سایه به خاک افتد، تب لرزه بر اندامش
گر سرو چمن بیند، آن قامت رعنا را
جایی که به رقص آید، طور از ارنی گفتن
مستان لقا دانند، بیهوشی موسا را
از خود چو نظر بندی، دلدار نماید رو
بیدار دلان دانند، فیض شب اسرا را
ای قاضی اگر خواهی، گردد ز تو حق راضی
روآتش می در زن، این دفتر فتوا را
تا خود نکند فانی، صوفی نشود صافی
اثبات به خود کردم، از نفی خود الّا را
شد عین همه عالم، آن دلبر پنهانی
فرقی نتوان کردن،از اسم مسمّا را
خواهم که نفرسایی، جان از غم هجرانم
اغفرلی و ارحمنی نادیتُکَ غفّا را
با مغبچگان بستی، پیوند حزین آخر
تا در سر می کردی، سجّادهٔ تقوا را
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.