۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۰

برخاست دل ز سینه و پیکان فرو نشست
تا پر خدنگ ناز تو در جان فرو نشست

بود از نوای من همه جا شعله ها بلند
خامش نشستم، آتش سوزان فرو نشست

اشکم کمر به کینهٔ افلاک بسته بود
مژگان ز گریه بستم و طوفان فرو نشست

برخاست موج شِکوه ولی دل ز تاب رشک
دم در کشید و شورش عمّان فرو نشست

افسرده شد جهان، چو حزین از میانه رفت
مجنون گذشت و شور بیابان فرو نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.