۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۱

ما را تن ضعیف به زندان عالم است
این هم که زنده ایم ز دستان عالم است

از شورش جهان سر زلف حواس من
آشفته تر ز حال پریشان عالم است

کامش به غیر دانهٔ دل آشنا نشد
مور قناعتم، که سلیمان عالم است

ناموس روزگار به گردن گرفته است
سلطان غیرتم، که نگهبان عالم است

سودای عشق از سر ما کم نمی شود
زنجیر زلف، سلسله جنبان عالم است

از فیض خطّ و خال تو ای نازنین غزال
کلکم یکی ز مشک فروشان عالم است

هرگز مبند دل به فریب جهان حزین
دنیای سفله، دشمن مردان عالم است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.