۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۸

لطف و قهرت به من سوخته جان هر دو یکی ست
دانه چون سوخت، بهاران و خزان هر دو یکی ست

تا تو مهجوری من خواسته ای، در کامم
تلخی دوری و شیرینی جان هر دو یکی ست

دل خراشانه لبم ناله عبث می سنجد
پلّه ی ناز تو و کوه گران هر دو یکی ست

با جگر تشنگی تیغ شکار اندازت
خون صید حرم و آب روان هر دو یکی ست

اشک گلگون نکند گر چمن آرایی من
چهره ی زرد من و برگ خزان هر دو یکی است

پیش شمشیر جفایی که سر تسلیمم
سختی جان من و سنگ فسان هر دو یکی ست

عمر اگر باخته ام نیست حزین افسوسم
در دیاری که منم سود و زیان هر دو یکی ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.