۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۱

تو را چه غم که به درد تو مبتلایی هست؟
مراست غم که ندانسته ای وفایی هست

به آفتاب چرا تیغ مطلعم نکشد
مرا که در نظر، ابروی دلگشایی هست

چه بسته ای ره پیغام، محرمان چو شدند
کبوتر حرمی، قاصد صبایی هست

به دیده، از مژه گلگون تر است هر خارش
به راه کوی تو، رند برهنه پایی هست

سماع خاطر شوریدگان به مطرب نیست
به وادی ای که منم، ناله ی درایی هست

خراب می کند آخر ز سیل گریه مرا
میانه ی من و دل، طرفه ماجرایی هست

حزین به خاطر خود یاد خیر، ره ندهی
درون خلوت دل یار آشنایی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.