۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۴

بی کس تر ازین عاشق دل خسته کسی نیست
عمری ست که بیمارم و عیسی نفسی نیست

شورافکن مرغان اسیر است خروشم
دلگیرتر از سینهٔ چاکم قفسی نیست

تا چند توان داد، نفس بیهده بر باد؟
چون نی همه فریادم و فریادرسی نیست

گوشی به خروش من و دل دار، که فرداست
زین قافله رفته، صدای جرسی نیست

همراه رقیبان مگذر از سر خاکم
ما را ز وفای تو جز این ملتمسی نیست

خجلت زده برق درین دشت سرابم
در مزرع بی حاصل من خار و خسی نیست

در محفل این مرده دلان شمع مزارم
می سوزم و از سوز من آگاه کسی نیست

عیب و هنر از لوح جهان هر دو ستردند
عاشق چه عجب گر نبود، بوالهوسی نیست

پوشیده حزین از شب ما، صبح رخ خویش
دل با که نفس راست کند؟ همنفسی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.