۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۹

چون نخل تو از ناز گرانبار برآید
شمشاد ز جا، سرو ز رفتار برآید

دل می رود از سینه و پیکان تو باقی ست
رحم است بر آن یار که از یار برآید

شرمندهٔ عشقیم که بی چاره و تدبیر
آسان کند آن کار که دشوار برآید

از ناخن عشقم رگ جان زمزمه ساز است
بی زخمه صدا کی شود، از تار برآید؟

بگذار حزین از کف خود بادهٔ پندار
تا ساغرت از میکده سرشار برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.