۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۸

نالم به اثر گر غم او یار نباشد
گریم به نمک، دیده چو خونبار نباشد

بخرام به بالین من ای آینه سیما
دارم نفسی کآینه را بار نباشد

لب می مکم از چاشنی درد، ببینید
خون در دلم از لعل لب یار نباشد

از وادی غم می شنوم آه ضعیفی
ای اشک سراغی، دل بیمار نباشد؟

آن نخل وفا از بر من می رود امّا
روزی که مرا طاقت رفتار نباشد

خودداری یار از دل صدپارهٔ ما چیست؟
زخمی شدن از تیغ جفا عار نباشد

هر پاره حزین ، از جگرت درکف دردیست
بی درد، به حال تو گرفتار نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.