۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۲

دلم که شاهد امّید، در کنار ندید
جبین صبح شب تار انتظار ندید

در آفتاب قیامت به سر چگونه برد
کسی که سایهٔ آن سرو پایدار ندید؟

دلم که بوی گلش بر دماغ بود گران
چه فتنه ها که در آن زلف تابدار ندید

شمرده زد نفس خو هرکه در عالم
چو صبح، آینهٔ خاطرش غبار ندید

حزین ، به بلبل آواره زآشیان رحم است
که در خزان ز چمن رفت و نوبهار ندید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.