۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۱

ساغر نزنم تا بتوان خون جگر زد
بر سر نزنم گل، چو توان دست به سر زد

گویا به چمن تند وزیده ست نسیمی
این مرغ گرفتار صفیری به اثر زد

پرداخته بودم ز سواد دو جهان چشم
آن طره ی طرار ، مرا راه نظر زد

بازوی شکارافکن آن غمزه بنازم
تیرش اگر از سینه خطا شد به جگر زد

بنواخت مرا آن لب شیرین به پیامی
صد غوطه فزون تلخی جانم به شکر زد

جانا به نظر خرد مبین دانهٔ اشکم
آتش به جهانی شود از نیم شرر زد

می سوخت حزین را، مژه در راه تو چون شمع
آتش شب هجران تو در دیدهٔ تر زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.