۱۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۷

کجا پاس حجاب از زاهد بی پیر می آید؟
که تا میخانه هم با خرقهٔ تزویر می آید

مزن دم با من آتش نفس در شکر افشانی
تو را ای صبح خام، از کام بوی شیر می آید

دلا آسان نمی آید به کف سامان آزادی
اگر از عقل رستی، عشق دامنگیر می آید

نظربازی مرا گرم است با خورشید رخساری
که آب از دیدنش در دیدهٔ تصویر می آید

ندارم فرصت آن تا جواب نامه باز آید
رسد بر لب مرا جان زود و قاصد دیر می آید

اجل کی می زند مهر خموشی بر لب مردان؟
مزار ما نیستان گشت و بانگ شیر می آید

حزین آوازهٔ مجنون فرو ننشست و ننشیند
که از شور بیابان نالهٔ زنجیر می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.