۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۳

بانگی به حریفان فرو رفته صبا زد
گلبن ز نو آراسته شد، مرغ نوا زد

دل شور برآورد ز آسوده مزاجان
زاشفته صفیری که در آن زلف دوتا زد

در مهد گران خواب عدم بود دو عالم
آن روز که ما را ستم عشق صلا زد

هر دل که به سیلاب جنون خانه نپرداخت
آلودگی ای داشت، در خوف و رجا زد

در شهر فنا، شحنه غیور است، حذر کن
هرکس که سرافراخت، به شمشیر فنا زد

جایی که غم عشق بود مهر پدر چیست؟
یعقوب خمش گشت و دلم وا اسفا زد

دست هوس از نعمت کونین کشیدیم
این همّت مردانه به عالم سرپا زد

در نکته حزین نقش حریفی چو تو ننشست
هرجا رقمی زد نی کلک تو، به جا زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.