۱۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۳

نشد شبی که می خونم از سبو نچکد
فشردهٔ جگر از چشم تر به رو نچکد

که قطره ای به لبم می چکاند از یاری
اگر تراوش تبخاله در گلو نچکد؟

ز باده ای که دماغ امید تر سازم
اگر به ساغر من خون آرزو نچکد؟

به خون خویش ز بس تشنه کرده عشق مرا
به تیغ اگر کشدم خون من فرو نچکد

نمی توان گلی از باغِ دهر چید حزین
که قطره قطره به صد خواری آبرو نچکد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.