۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۶

عشق آشنا شد شمع من، طبع هوا خواهش نگر
دارد سری با سوختن، اشکش ببین آهش نگر

زلف کدامین مه جبین، دارد گرفتارش چنین؟
بی تابی شامش ببین، آه سحرگاهش نگر

ای از محبت بی خبر، تا کی کنی خون در جگر؟
دردن بکش داغش ببین غمهای جان کاهش نگر

دلها ز هجرت سوخت خوش، زین زهر جان فرسا بچش
ناز گران تمکین بکش، بنشین و بر راهش نگر

سرو صنوبر قامتان دارد ز رشک آب روان
با دیده انجم فشان، رخساره ماهش نگر

از پیچ و تاب هر رگی، دارد حزین ، یار آگهی
چشم گران خوابش ببین، مژگان آگاهش نگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.