۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۳

ز ترکتازی آن نازنین سوار هنوز
مرا غبار بلند است از مزار هنوز

عجب که صبح قیامت ز خواب برخیزی
چنین که بسته تو را چشم اعتبار هنوز

از آن شبیکه به زلف توکرد شانه کشی
نمی رود دل و دستم به هیچ کار هنوز

اگر چه خط ز طراوت فکنده حسن تو را
کرشمه می چکد از چشم فتنه بار هنوز

نسیم سنبل زلفت وزید صبح ازل
که عطسه ریز بود مغز نوبهار هنوز

اگرچه حسن تو از خط شده ست پرده نشین
چه نقش ها که برآرد به روی کار هنوز

گذشته از دل گرم که یاد عارض او
که خوی فشان بود آن آتشین عذار هنوز؟

ز تیغ بازی چشمی، مرا ز خاک حزین
چو سبزه می دمد انگشت زینهار هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.