۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰۴

جاری چو به یاد رخ جانان شودم اشک
گلپوش تر از صحن گلستان شودم اشک

بی قدر شود رشته چو خالی ز گهر شد
کو عشق که آویزهٔ مژگان شودم اشک؟

از جلوهٔ مستانهٔ آن سرو قباپوش
چالاکتر از سیل بهاران شودم اشک

مستانه رگ ابر تری از مژه برخاست
تا صف شکن زهد فروشان شودم اشک

از حسرت نظارهٔ آن ناوک مژگان
در سینه گره گردد و پیکان شودم اشک

ویرانهٔ عالم شده محتاج به سیلی
بگذار حزین آفت دوران شودم اشک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.