۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲۸

به وصل از خوی او نظاره دیدار نتوانم
نگاهی گرد دل می گردد و اظهار نتوانم

ز خجلت سر به پیش افکنده ام نه عجز و نه عذری
گناه من اگر عشق است، استغفار نتوانم

گریبان پاره می آیم به کویت هر سحر، ترسم
که مستم محتسب پندارد و انکار نتوانم

اگر ز آلایشم آزرده ای، اوّل قدح در ده
به مستی می توانم پاک شد، هشیار نتوانم

رقیبان از وفا در لاف و من خاموش کی شاید؟
درین دعوی تنزل کردن از اغیار نتوانم

تو را تا دیده ام گلشن به چشمم خار می آید
توانم دیده از گل بست، زان رخسار نتوانم

به راه او دل و دستم حزین از کار می ماند
درین مستی پریشان کردن دستار نتوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.