۱۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۱

نگاهش با اسیران بر سر ناز است می دانم
غرور مستی آن حسن طنّاز است، می دانم

چه حد دارم، که نام پنجهٔ مژگان او گیرم
تذرو دل، اسیر چنگل باز است می دانم

به شمع انجمن خاکستر پروانه می ‎گوید
که انجام محبّت رشک آغاز است می دانم

کنون زاهد که با رندان نشستی ترک تقوا کن
که تار سبحه ات ابریشم ساز است می دانم

نهان خال تو کی در سبزه خط می تواند شد؟
اگر صد پرده پوشی، نافه غمّاز است می دانم

نبخشد دود شمع خانقاه این روشنی با دل
که این نور از فروغ گوهر راز است می دانم

حزین را عقده های خاطر از یک پرسشت وا شد
فسون لعل جان بخش تو، اعجاز است می دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.