هوش مصنوعی:
متن بالا یک گفتگوی فلسفی و عرفانی است که در آن بهلول از یک درویش دربارهی چگونگی زندگی و مرگ بر اساس ارادهی الهی سوال میپرسد. درویش توضیح میدهد که همهچیز در جهان تحت فرمان خداوند است و هیچ چیزی بدون ارادهی او اتفاق نمیافتد. او همچنین به این موضوع اشاره میکند که زندگی و مرگ انسانها نیز تحت کنترل خداوند است و انسانها باید رضایت او را بجویند. در نهایت، متن به این نتیجه میرسد که دعا و شفاعت نیز باید برای رضای خداوند انجام شود، نه برای منافع شخصی.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مرگ، رضایت الهی و دعا ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و سنگین باشد.
بخش ۸۴ - سال کردن بهلول آن درویش را
گفت بُهْلول آن یکی دَرویش را
چونی ای درویش؟ واقِف کُن مرا
گفت چون باشد کسی که جاوْدان
بر مُرادِ او رَوَد کارِ جهان؟
سَیْل و جوها بر مُرادِ او رَوَند
اَخْتَران زانسان که خواهد آن شوند
زندگیّ و مرگْ سَرهنگانِ او
بر مُرادِ او رَوانه کو به کو
هرکجا خواهد فِرِستد تَعْزیَت
هرکجا خواهد بِبَخشَد تَهْنیَت
سالِکانِ راه هم بر گامِ او
ماندگان از راه همْ در دامِ او
هیچ دندانی نَخَندد در جهان
بی رِضا و اَمرِ آن فَرمانرَوان
گفت ای شَهْ راست گفتی هم چُنین
در فَر و سیمایِ تو پیداست این
این و صد چَندینی ای صادق وَلیک
شَرح کُن این را بَیان کُن نیکْ نیک
آن چُنان که فاضِل و مَردِ فُضول
چون به گوشِ او رَسَد آرَد قَبول
آن چُنانَش شَرح کُن اَنْدَر کَلام
که از آن هم بَهره یابَد عقلِ عام
ناطِقِ کامل چو خوانپاشی بُوَد
خوانْش بَر هر گونهٔ آشی بُوَد
که نَمانَد هیچ مِهْمان بینَوا
هر کسی یابَد غذایِ خود جُدا
هَمچو قرآن که به معنی هفت توست
خاص را و عام را مَطْعَم دَروست
گفت این باری یَقین شُد پیشِ عام
که جهانْ در اَمرِ یَزدان است رام
هیچ بَرگی دَر نَیُفتَد از درخت
بیقَضا و حُکْمِ آن سُلطانِ بَخت
از دَهانْ لُقْمه نَشُد سویِ گِلو
تا نگوید لُقمه را حَق کِه اُدْخُلو
مَیْل و رَغْبَت کان زِمامِ آدمیست
جُنبِشِ آن رامِ اَمرِ آن غَنیست
در زمینها و آسْمانها ذَرّهیی
پَر نَجُنبانَد نگردد پَرّهیی
جُز به فرمانِ قَدیمِ نافِذَش
شَرح نَتْوان کرد و جَلْدی نیست خَوش
کِه شْمُرَد بَرگِ درختان را تمام؟
بینِهایَت کِی شود در نُطْقْ رام؟
این قَدَر بِشْنو که چون کُلّیِّ کار
مینَگَردد جُز به اَمرِ کِردگار
چون قَضایِ حَقْ رضایِ بَنده شُد
حُکْمِ او را بَندهیی خواهنده شُد
بیتَکَلُّف نه پِیِ مُزد و ثَواب
بلکه طَبْعِ او چُنین شُد مُسْتَطاب
زندگیِّ خود نخواهد بَهرِ خَوذ
نه پِیِ ذوقِ حَیاتِ مُسْتَلَذ
هرکجا اَمرِ قِدَم را مَسْلَکیست
زندگیّ و مُردگی پیشَش یکیست
بَهرِ یَزدان میزیَد نه بَهرِ گَنج
بَهرِ یَزدان میمُرَد نَزْ خَوْفِ رَنج
هست ایمانَش برایِ خواستِ او
نه برایِ جَنَّت و اَشْجار و جو
تَرکِ کُفرَش هم برایِ حَق بُوَد
نه زِ بیمِ آن که در آتش رَوَد
این چُنین آمد زِ اَصلْ آن خویِ او
نه ریاضَت نه به جُست و جویِ او
آن گَهان خَندَد که او بیند رِضا
هَمچو حَلْوایِ شِکَر او را قَضا
بَندهیی کِشْ خوی و خِلْقَت این بُوَد
نه جهان بر اَمر و فَرمانَش رَوَد؟
پس چرا لابِه کُند او یا دُعا؟
که بِگَردان ای خداوند این قَضا؟
مرگِ او و مرگِ فرزندانِ او
بَهرِ حَقْ پیشَش چو حَلْوا در گِلو
نَزْعِ فرزندان بَرِ آن باوَفا
چون قَطایِف پیشِ شیخِ بینَوا
پس چراگوید دُعا؟ اِلّا مگر
در دُعا بینَد رِضایِ دادْگَر
آن شَفاعَت وان دُعا نَزْ رَحْمِ خَود
میکُند آن بَندهٔ صاحِب رَشَد
رَحْمِ خود را او همان دَمْ سوختهست
که چراغِ عشقِ حَقْ اَفْروختهست
دوزخِ اَوْصافِ او عشق است و او
سوخت مَر اَوْصافِ خود را مو به مو
هر طَروقی این فَروقی کِی شناخت
جُز دَقوقی تا دَرین دولت بِتاخت
چونی ای درویش؟ واقِف کُن مرا
گفت چون باشد کسی که جاوْدان
بر مُرادِ او رَوَد کارِ جهان؟
سَیْل و جوها بر مُرادِ او رَوَند
اَخْتَران زانسان که خواهد آن شوند
زندگیّ و مرگْ سَرهنگانِ او
بر مُرادِ او رَوانه کو به کو
هرکجا خواهد فِرِستد تَعْزیَت
هرکجا خواهد بِبَخشَد تَهْنیَت
سالِکانِ راه هم بر گامِ او
ماندگان از راه همْ در دامِ او
هیچ دندانی نَخَندد در جهان
بی رِضا و اَمرِ آن فَرمانرَوان
گفت ای شَهْ راست گفتی هم چُنین
در فَر و سیمایِ تو پیداست این
این و صد چَندینی ای صادق وَلیک
شَرح کُن این را بَیان کُن نیکْ نیک
آن چُنان که فاضِل و مَردِ فُضول
چون به گوشِ او رَسَد آرَد قَبول
آن چُنانَش شَرح کُن اَنْدَر کَلام
که از آن هم بَهره یابَد عقلِ عام
ناطِقِ کامل چو خوانپاشی بُوَد
خوانْش بَر هر گونهٔ آشی بُوَد
که نَمانَد هیچ مِهْمان بینَوا
هر کسی یابَد غذایِ خود جُدا
هَمچو قرآن که به معنی هفت توست
خاص را و عام را مَطْعَم دَروست
گفت این باری یَقین شُد پیشِ عام
که جهانْ در اَمرِ یَزدان است رام
هیچ بَرگی دَر نَیُفتَد از درخت
بیقَضا و حُکْمِ آن سُلطانِ بَخت
از دَهانْ لُقْمه نَشُد سویِ گِلو
تا نگوید لُقمه را حَق کِه اُدْخُلو
مَیْل و رَغْبَت کان زِمامِ آدمیست
جُنبِشِ آن رامِ اَمرِ آن غَنیست
در زمینها و آسْمانها ذَرّهیی
پَر نَجُنبانَد نگردد پَرّهیی
جُز به فرمانِ قَدیمِ نافِذَش
شَرح نَتْوان کرد و جَلْدی نیست خَوش
کِه شْمُرَد بَرگِ درختان را تمام؟
بینِهایَت کِی شود در نُطْقْ رام؟
این قَدَر بِشْنو که چون کُلّیِّ کار
مینَگَردد جُز به اَمرِ کِردگار
چون قَضایِ حَقْ رضایِ بَنده شُد
حُکْمِ او را بَندهیی خواهنده شُد
بیتَکَلُّف نه پِیِ مُزد و ثَواب
بلکه طَبْعِ او چُنین شُد مُسْتَطاب
زندگیِّ خود نخواهد بَهرِ خَوذ
نه پِیِ ذوقِ حَیاتِ مُسْتَلَذ
هرکجا اَمرِ قِدَم را مَسْلَکیست
زندگیّ و مُردگی پیشَش یکیست
بَهرِ یَزدان میزیَد نه بَهرِ گَنج
بَهرِ یَزدان میمُرَد نَزْ خَوْفِ رَنج
هست ایمانَش برایِ خواستِ او
نه برایِ جَنَّت و اَشْجار و جو
تَرکِ کُفرَش هم برایِ حَق بُوَد
نه زِ بیمِ آن که در آتش رَوَد
این چُنین آمد زِ اَصلْ آن خویِ او
نه ریاضَت نه به جُست و جویِ او
آن گَهان خَندَد که او بیند رِضا
هَمچو حَلْوایِ شِکَر او را قَضا
بَندهیی کِشْ خوی و خِلْقَت این بُوَد
نه جهان بر اَمر و فَرمانَش رَوَد؟
پس چرا لابِه کُند او یا دُعا؟
که بِگَردان ای خداوند این قَضا؟
مرگِ او و مرگِ فرزندانِ او
بَهرِ حَقْ پیشَش چو حَلْوا در گِلو
نَزْعِ فرزندان بَرِ آن باوَفا
چون قَطایِف پیشِ شیخِ بینَوا
پس چراگوید دُعا؟ اِلّا مگر
در دُعا بینَد رِضایِ دادْگَر
آن شَفاعَت وان دُعا نَزْ رَحْمِ خَود
میکُند آن بَندهٔ صاحِب رَشَد
رَحْمِ خود را او همان دَمْ سوختهست
که چراغِ عشقِ حَقْ اَفْروختهست
دوزخِ اَوْصافِ او عشق است و او
سوخت مَر اَوْصافِ خود را مو به مو
هر طَروقی این فَروقی کِی شناخت
جُز دَقوقی تا دَرین دولت بِتاخت
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۳ - صفت بعضی اولیا کی راضیاند باحکام و لابه نکنند کی این حکم را بگردان
گوهر بعدی:بخش ۸۵ - قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.