۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۱

زند بر خرمن شادیّ و غم برق جمال تو
نباشد عشق را کاری، به هجران و وصال تو

قدح پیمای دیدارم، نه خون است اینکه می بارم
می آلود است جام دیده ام از رنگ آل تو

چه فیض است این تعالی الله که در دربای می گم شد
سبوی شبنم از خورشید حسن بی زوال تو؟

ز چشمم دیدهٔ خورشید محشر خیره می گردد
چو خوابم شد شبیخون خورده خیل خیال تو

حزین از باده نتوانم شکیبا شد، تو خود دانی
شکستم توبه را، برگردن زاهد وبال تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.